یک وقتی نوه ی ایشان کوچک که بود، کفش را گرفته بود که برود حضرت امام را بزند. درب اتاق را باز کرد، سه چهارتا با کفش به امام زد!
رفتار را ببینید، این آدم که خودش را کنترل می کند، می تواند یک کاری بکند، وگرنه کنترل نداشته باشی که نمی شود.
می گفت دیدم حضرت امام آنجا سریع دستشان را نگه داشت، یعنی شما جلو نیا. کاغذ ها را امام به نوه نمی داده چون می خواسته پاره کند. بچه هم حرصش در آمده و با لنگه کفش میزده به امام. امام می بوسدش، دست روی سرش می کشد و نازش می کند. بعد می گوید عزیز من، این کاغذ های مردم است، اگر پاره بشود من باید جواب این ها را بنویسم. استفتائات بوده.
بگیر ببند مثلا رییس مملکت هستی! اینجوری که نمی شود. این مهربانی باعث این حرکت ها می شود. آدم باید کنترل داشته باشد به خودش. بعضی ها راحت زن و بچه ی خود را می زنند.
ببینید چقدر حوصله می خواهد، ایشان پیرمرد بودند و اینگونه بودند. یکی از نوه ها می گوید گاهی که ما وارد اتاق امام می شدیم، ایشان مشغول قرآن خواندن بود. همانجا یک اجازه می گرفت، می گفت با اجازه شما من این صفحه را تمام کنم، صفحه که تمام می شد می آمد.اجازه می گرفت. این آدم خودش را کنترل می کند می تواند یک کاری بکند.